این دل غمدیده ناگه زعشقی شاد شد
ناگهان از هول هوس بیدار شد
بردرهردوستی زد،ناگهان دیوارشد
بست دل برهرکسی برسرش آوارشد
زندگانی را چو آب چشمه دید
چون به آب رودزد خشکسالی یارشد
چون به درد عشق می گشت مبتلا
دام می دید چو صیدصیادان آخرکارشد
عشق راهرکوی وبرزن می کرد جستجو
عایدش بوس و کناریارشد
عشقهای این زمان دررنگ وبوی دیگرند
گم دررنگ لب وبوی عطرسیگارشد
زندگی همچون دمی بگذردبی بازدم
ازچه روی دل بانامردمی ها یار شد
بخت با این دل ما هیچ زمان یار نشد
همدمش اشک چشم و چشمِ شب بیدارشد