گفتی عاشق بارونی ولی وقتی بارون اومد چتر گرفتی
گفتی عاشق پرنده هایی اما اونارو انداختی تو قفس
گفتی عاشق گلهایی ولی اونارو از شاخه کندی
انتظار داری نترسم وقتی می گی عاشقمی؟
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد وسعت تنهائیم را حس نکرد در میان خنده های تلخ من گریه پنهانیم را حس نکرد در هجوم لحظه های بی کسی درد بی کس ماندنم را حس نکرد آن که با آغاز من مانوس بود لحظه پایانیم را حس نکرد