فرقی ندارد
چه ساعت از شبانه روز باشد؛
صدایت را که می شنوم
خورشید در دلم طلوع میکند...!!!
من هنوز هم درپس تمام اتفاق هایی که نیوفتاده اند میشکنم!
چشمهایت را ببند
گوش کن
دخترکی دلش را بغل گرفته
و زیر آوار بغض های فرو ریخته اش فریاد می کشد
دوست دارم دستم را بگیری و زیرگوشم زمزمه کنی
که پشت خوابهای نا آرام تو …
چیزی بیش از نگرانی های زنانه نیست …
دستت را بگیرم و زیرگوشت زمزمه کنم
که پشت نگرانی های زنانه ی من …
بهترین روز زندگی من روزیست ،،
که تو در میان ناباوری ها می آیی ..
کنارم می نشینی و دستم را می گیری ،،
و آرام زمزمه می کنی ،،
“دوستت دارم” ..
.
من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم