می دانی و آگاهی که عاشقانه عاشق هستم،
و کمکم کن تا آنکس که دوستم دارد را دوست داشته باشم.
به کسی وفادار باشم که صادقانه به وفا احترام بگذارد،
به من بیاموزتا بتوانم بگریم برای کسانی که هرگز غمم را نخوردند،
به من بیاموز لبخند بزنم به کسانی که هرگزتبسمی بر لبم ننواختند،
به من بیاموز که ببخشم در حالی که دلم پر از نفرت است از دستشان،
و محبت کنم به کسانی که محبتی در حقم نکردند...
دلم گرفته است،دلم به اندازه ی غروب،به اندازه ی تک درختی در کویر گرفته است ...
دلم به اندازه ی بغض پرنده ای که می پرد و در ملکوت دور افق گم می شود ...
به اندازه ی جامی سرشار از سرخی و سیاهی مرگ ...
نمی دانم بوی شوقی که از نفس های غمناک این شب به جان می رسد از کرانه های وصال توست یا از نرگس های مستی که بر کنار جاده انتظار روییده اند؟
دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است...
دلم می خواهد دفتر دلتنگیم را باز کنم و از شب سرد و ساکتم،حرفها بگویم .
دلم می خواهد همه بدانند که اهنگ عبور را با تمام وجود احساس می کنم و اشک های بدرقه گر عزیزم را سرازیر می کنم .
چه بگویم از هزاران امید سبزی که در خانه ی دلم ویران می شوند ؟؟
چه بگویم از شب های منحوسی که سپید خاموش را فریاد می زنند ؟؟!!
بال هایم می سوزند،بال های بی عروجم.بال هایی که در قفس مانده اند و از پشت میله ها فغان سر می دهند . چه کنم ؟؟
میان کوچه های شب منم هم پا... منم تصویر تنهایی... منم دلتنگ شب ...
دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است ...و اینها بهانه ایست
دلم بیش از همه برای تو تنگ است ....
مرا به یاد بیاور. مرا از یاد مبر. که انعکاس صدایم درون شب جاری است...
راحتی مال تو
گرفتاری مال من
شادی مال تو
غم مال من
همه چی مال تو
ولی تو مال من
دلهایی که در مواقع رنج و درد با هم یکی می شوند
با شادی و نشاط از هم جدا نمی شوند
پیوندهایی که در هنگام ناراحتی گره می خورند
محکم تر از گره های شادی و خوشی هستند
عشق که با اشک شسته شده باشد
تا ابد زیبا و پاک باقی می ماند...
گاه می اندیشم ،
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم .
شانه بالا زدنت را و تکان دادن دستت که میفهماند زیاد مهم نیست و تکان دادن سرت را و حرف زبانت را که میگویی: عجب ! عاقبت مرد؟
افسوس
وقتی قلبی خسته می شود
شاید دلتنگ گرفتن یک هدیه شده باشد
شاید نگران یک خواهش بی جواب مانده باشد
شاید دلش یک نفس فریاد تا بی نهایت بخواهد
شاید آرزویی درگوشه چشمش خشکیده باشد
شاید در حسرت چند روزی سفر مانده باشد
شاید به دنبال گمشده ای نایافتنی می گردد
شاید از زمانه شکایتی در دل داشته باشد
شاید دلش یک بازی دو نفره بخواهد
شاید ترسی از پایانی در دلش باشد
شاید دلواپس فردای تو و او باشد
شاید قلبم خسته شده
به چه میخندی تو؟
به مفهوم غم انگیز جدایی؟
به چه چیز؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟
به چه میخندی تو؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
یا به افسونگریه چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه میخندی تو؟
به دل ساده من میخندی که دگر تا ابد نیز به فکر خود نیست؟
خنده دار است،
بـخـنــــد….
دارم میرم اما بدون?بی تو دلم غرق غمه
برای گفتن غمم?هر چی که جمله هست کمه
دارم میرم اما یکی?توی دلم داد میزنه
می گه که قلب تو هنوز? تشنهء عاشق شدنه
دارم میرم اما غروب?پشت سرم داره می آد
انگار از عشق من و تو ?یه چیز تازه تر می خواد
انگار غروبم می دونه?من از غم تو میشکنم
عشق تو حل شده دیگه ?تو ذره ذرهءتنم
دارم میرم صدای تو?توی گوشم زنگ می زنه
تو بودی که گفتی برو?بی تو دلم نمیشکنه؟
دارم میرم روز و شبم?بی تو یکی شده عزیز
بسه دیگه با اون نگات?غم تو وجود من نریز
دارم میرم اما دلم? لبریزه از خاطره هات
کاشکی می موندی پیش من?دلو می ذاشتم زیر پات
دارم میرم سپاه غم?گرفته دور دلمو
دارم میرم بلکه سفر?حل کنه این مشکلمو
دارم میرم تا بدونی?تو رو واسه خودت می خوام
تویی شکوه عشق من?توی تموم قصه هام
دارم میرم اما غمت ?رفیق راه دلمه
عیبی نداره همیشه ?قسمت عاشقا غمه
دارم میرم اما مسیر?بی تو پر از خار و خسه
بعد تو عشق لیلی ام ?به چشم من یک هوسه
دارم میرم اما کسی ?به بدرقه ام نیومده
انگار همه می دونن این?غریبه راشو بلده