از هیاهوی واژه ها خسته ام من سکوتم را ازاوراق سفید اموختم ایا سکوت روشنترین واژه ها نیست؟ همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیده ام ایا مرگ خونسرد ترین واژه ها نیست؟ تا چشم گشودم از چشم زندگی افتادم شبی شاید امشب نام خونسرد معشوقه ام را بر حواس پنج گانه ام خال خواهم کوفت و هم زمان پایان اخرین برگ خواطرتم خواهم نوشت: پایان
من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....
می خواهم با تو سخن بگویم....
می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...
می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...
شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...
و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...
کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...
اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...
حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...
پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...
آن گاه که با تـوام
Everything that is beautiful surrounds us
گویی هر آنچه که زیباست مـا را در بر گرفته است.
This is just a very small part of how wonderful I feel when I am with you
این ها تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تـو بودن است.
Maybe the word love was invented to explain
شاید واژه عشق را ساخته اند
the deep all-encompassing feelings That I have for you
تا احساس چنان عمیق و هزار سوی مـن به تـو را بیان کند.
but somehow it is not strong enough
اما باز هم این واژه کافی نیست.
But since it Is the best word that there is
با این همه چون هنوز بهترین است
Let me tell you a thousand times that
بگذار بگویمت هزاران بار که
I love you more than Love
بیش از عشق بر تـو عاشقم
نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام? اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم
پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست